حسین جان!

یه سری آدما برات یه شعرایی می سرویند!

من که خوشم نمیاد.

یه جوری توصیفت میکنن که انگار ضعیف بودی. انگار به شهادت افتخار نمیکردی. انگار تشنه آب بودی.

من میدونم.

من میدونم با کارت خواستی چی بهم بگی.

شما درس دشمن شناسی رو بهم یاد دادی.

شما درس دوست شناسی رو بهم یاد دادی.

شما درس بصیرت رو بهم یاد دادی.

درسایی که پای هیچ منبری (تا اونجایی که من حضور داشتم) گفته نشده.

هر چی بوده تشنگی و خون و سر بریدن و فریادهای یا حسین زینب بوده.

غریبی! خیلیم غریبی.

دارم به فرماندم فکر میکنم. این روزا که منم تنهایی رو چشیدم میتونم درکش کنم.

این یکیم به کشتن میدیم. متاسفانه من دیگه نمیتونم فرج آقا رو بخوام. بیاد تا خودمون با دستای خودمون بکشیمش؟؟ همین الانش که نیومده این همه زجرش میدیم.

لعنت بر شیطان رانده شده.

اون تکه بالا از من نبود. از شیطان بود.

دعا میکنم برا فرجت. چون خودت گفتی. همین برا من کافیه. هرچی شما بگی، همونه.

این روزا که میخوام بهت سلام بدم، اشک تو چشام جمع میشه. چون میدونم برا جدت عزاداری. صحنه های عاشورارو خوب میبینی. نگران حالتم.

خدا! مواظب فرماندمون باش.